کد مطلب:314554 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:220

حضرت ابوالفضل العباس از دست گرگها نجاتم داد
جناب حجت الاسلام حامی و مروج مكتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آقای شیخ علی اكبر مهدی پور، طی نامه ای به دفتر انتشارات مكتب الحسین علیه السلام چنین می نویسد:

سال ها پیش به هنگام تشرف به مشهد مقدس، در كتابخانه مباركه ی عسكریین علیهماالسلام به خدمت دانشمند گرامی حضرت حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای



[ صفحه 516]



علوی رسیدم، از هر دری مطلبی گفته شد، تا صحبت به معجزات و كرامات قمر بنی هاشم (علیه السلام) كشیده شد. ایشان داستان بسیار زیبایی را نقل فرمودند و این حقیر تقاضا كردم كه آن را بنویسند و به من مرحمت كنند تا در كتاب ارزشمند «چهره ی درخشان قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل علیه السلام» ثبت گردد.

هر باری كه برای عتبه بوسی حضرت ثامن الحجج به آستان مقدس مشرف شدم، دیدار ایشان میسر نشد تا در روز شهادت حضرت صدیقه ی طاهره سلام الله علیها ایشان به قم مشرف شدند و داستان مزبور را این گونه نقل فرمودند:

شخصی به نام آقای «علیجان» هست كه الآن زنده است و در بخش «دارج» از توابع «سده» واقع در میان «قائن» و «بیرجند» به شغل طبابت مشغول است و از احدی پولی به عنوان ویزیت دریافت نمی كند، زیرا با حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل علیه السلام چنین تعهدی كرده است و داستان ظریفی دارد.

آقای علیجان روزی در وسط بیابان با سه گرگ درنده مواجه می شود، او كه هیچ وسیله ی دفاعی نداشته، به دیواری كه آنجا بود، خودش را می رساند، به آن دیوار پشت خود را تكیه می دهد، تا گرگ ها او را محاصره نكنند و فقط از یك طرف حمله كنند.

حمله شروع می شود، هر یك از گرگ ها به سوی او حمله می كنند، او نیز با تمام قدرت از خودش دفاع می كند، تا دیگر رمقی برای او باقی نمی ماند.

هر گرگی كه به او حمله می كند، دو گرگ دیگر كنار می ایستند، آن گرگ خسته می شود و كنار می رود، دیگری با او گلاویز می شود، آنگاه سومی تهاجم آغاز می كند.

او پس از آنكه زخم فراوان برمی دارد، خطاب به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) عرضه می دارد:

«یا ابافاضل، اگر مرا از دست این گرگ ها نجات بدهی، من تعهد می كنم كه هرگز از احدی پول ویزیت دریافت نكنم».

تا این جمله را بر زبان جاری می كند، یك مرتبه گرگ ها به او پشت می كنند و از او دور می شوند.

تا كنون آثار جراحات وارده در سینه و شكم این شخص باقی هست و حاج آقا



[ صفحه 517]



علوی برای اینكه نقلش مستند باشد، رنج سفر بر خود هموار كرده، تا «دارج» تشریف برده و آثار زخمها را با چشم خود دیده است.

بازوی لشكر شكن



آمد آن ماه كه خوانند مه انجمنش

جلوه گر نور خدا از رخ پرتو فكنش



آیت صولت و مردانگی و شرم و حیا

روشن از چهره ی تابنده و وجه حسنش



ز جوانمردی و سقایی و پرچمداری

جامه ای دوخته خیاط ازل بر بدنش



آنكه آثار حیا جلوه گر از هر نگهش

وآنكه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش



میوه ی باغ ولایت به سخن لب چو گشود

خم فلك گشت كه تا بوسه زند بر دهنش



كوكب صبح جوانیش نتابیده هنوز

كه شد از خار اجل چاك چو گل پیرهنش



آنچنان تاخت به میدان شهادت كه فلك

آفرین گفت بر آن بازوی لشكر شكنش



همچو پروانه ای دلباخته از شوق وصال

آنچنان سوخت كه شد بی خبر از خویشتنش



خواست دستش كه رسد زود به دامان وصال

شد جدا زودتر از سایر اعضای تنش



كوته از دامنت ای شاه مكن دست (رسا)

از كرم پاك كن از چهره غبار محنش





[ صفحه 518]